اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره
عقد ماعقد ما، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

اميرحسین جون و امیرمحمد جون و امیرعلی جونم

آخرین روز مهد و مدرسه تو سال نود و شش

سلام امیر محمدجان امروزتو مهدتون گزارش سه ماهه دوم داشتیم. همراه مامانی و محمد متین اومدم اونجا.امیر علی که از ذوق نمیدونست چیکار کنه با صدای بلند شعراتونو خوندین.آیت الکرسی و حمد و ان یکاد هم خوندین پوشه کارتون رو هم دیدیم عالی بودی ️ ️ ️ خاله سمانه هم میخواست بیاد که دیر رسید. دیگه عیدو تبریک گفتین و خداحافظی کردین. امیر حسینم فقط پنج نفره بوده کلاسشون.منم فردا تعطیلم. انشاءالله سال جدید برا هممون سال خوبی باشه ...
26 اسفند 1396

آخرین چهارشنبه سوری 96.واکسن 18ماهگی

ربات نی نی وبلاگ : پیش نمایش مطلب شما : سلام.امیر علی جان امروز زودتر اومدم دنبالت برا واکسن. با هم رفتیم مرکزبهداشت.قدت83بود.ورنت10.برات مراقبت ویژه وزن نوشت. واکسن رو هم زدیم.خودتو برا اون خانم خیلی لوس کردی.بهت گفتم خاله رو چندتا دوست داری؟گفتی ده تا.بعدم گفتم هر کی خاله دوست داره دست بالا.تو هم گفتی من.یعنی عاشقت شده بود ها.میگفت بعد واکسن نظرت عوض میشه.بعد رفتیم دنبال داداش که خوب از روی سرسره افتاده بود تو مهد اولش میگفت کلم درد میکنه ضربه مغزی شدم خدا رو شکر کاری نشده بود تازه دوست نداشت مامانب بفهمن میگقت چهار نفره منوبردن تو اتاق نوباوه.خلاصه که به خیرگذشته بود. امیر حسین هم همزمان با ما رسید خونه.خو...
24 اسفند 1396

👓 نوشتنم تمام شد

سلام گل پسرا اول از همه تبریک به گل پسرم امیری جان.هجده ماهه شدی.اما واکسن نزدیم.آخه شدید سرفه میکنی طوری که بالا نیازی.دکتر هم گفت خوب کردین دیر نمیشه.وزنت ده و دویست و پنجاه بود دوم بالاخره امیر حسین جان لطف کردن و جدول ضرب رو یاد گرفتن البته چهار هفت تا رو گاهی اشتباه میگی امیر محمد جانم که هر جا میریم کت اندازه اش پیدا نمیشه.به خاطر شکمش امسال روز مادر پولامونو به جا کردیم و یه سامسونگ43خریدیم برا خونه بابابزرگ تولدعلیرضا هم رفتیم از پنج عصر تااا یازده و نیم شب.از یه عروسی طولانی تربود امروزم جشنواره الگوهای برتر تدریس داشتیم که حضوری درس دادم.دیشب کلی استرس داشتم.شاید که نه مطمینم اگه بابا تو موقعیت من بود اصلا تولد ن...
19 اسفند 1396

اعصاب خوردیای آخرین ماه سال نود و شش

اما خبر جدید زن عمو میثم حامله است و مجبورن سریع عروسی بگیرن. حالا قراره من وامم روبه اونا منتقل کنم.بماند که سر این حساب چه قدر بابا دعوا داشت با من که به دردنمیخوره.حالا میگه امتیازشو بده. حرصم در میاد از این که تموم برنامه ریزی های ما با به م.. رفتن بابا پشم میشه سه هفته پیشم تا اون یکی واممون رو ربختن و برنامه ریختیم که ماشین ثبت نام کنیم تو دقیقه نود ابلاغ شد که وام تقدیمشون بشه. اعصابم خورده.وام اصلا اهمیت نداره برام. الان بیست دیقه به سه نصفه شبه.فردا باید برم سر کار اما اعصابم چنان به هم ریخته که خوابم نمیبره. جالبه همیشه عشق و حالش رو بقیه میکنن.اعصاب خوردیش نصیب ما میشه. دعای هر شبم اینه که انشاءالله تو آینده اصلا تو زند...
12 اسفند 1396

امیر حسین جان و خونه تکونی

سلام امیر حسین جان استارت خونه تکونی امسال رو زدیم. رفتی بالا و انباری رو خالی کردی. عصری هم بابا فوتبال میدید و تیمش دربی رو باخت.بابابزرگم نیود که ما بریم اونجا.رفتیم تواتاقت و تموم جالباسی و دراور و آینه رو دو نفری جابجا کردیم.تنوع خوبی بود اماااا کمر درد شدم.عاشقتم مامانی.بوووس امیر حسین جان و خونه تکونی
12 اسفند 1396

بدون عنوان

سلام امیر علی جان.دندون کرسی پایین سمت راستت دراومد دوازدهمین دندون. هفده ماه و بیست روز داری جگرم.عاشقتم بوووس
12 اسفند 1396

امیرمحمد و لباس عروس

سلام.امیر محمد جان امروز پازل داداش رو به هم زدی دعوات کردم میگی؛ وقتی مامانی برام زن بگیره لباس عروساتو میدم بپوشه دیگه هم پست نمیدم از الان دعوای عروس مادرشوهری شروع شده. ای نامردچه قدرم زود منو فروختی
12 اسفند 1396